چه دغدغهای میتونه کسی را وادار کنه که از یه شرایط راحت زندگی تصمیم بگیره دنبال رسالتش بره؟
اصلاً از اون دسته آدما نبودم که زندگی سختی داشته باشم و برام انگیزه بشه که بخوام بزرگ بشم یا کار خاصی انجام بدم دقیقاً دلم میخواست یه جور دیگه فکر کنم.
همین باعث شد که اساتیدی رو انتخاب کنم که یک مسیر دیگهای رو بهم یاد بدن که این مسیر به شدت باستانی بود و ربطی به زندگی مدرن نداشت.
حالا باید دانسته هامو یه جایی استفاده میکردم و انتخاب کردم برم تدریس کنم به یک زبان دیگه، وسط تدریس زبان دریافتم خوانواده ها نیاز به مشاوره دارند، مشاوره خوندم که مشاور باشم اما خودم داشتم یاد میگرفتم.
با یک انقلاب و یک تحول سرنوشتی که برام به وجود اومد مسیرم عوض شد و در کلاس درس اساتیدی خودمو پیدا کردم که تمام زندگی و هدفشون رسالت و دغدغههاشون بود، اونا اصلاً زندگی نمیکنند که امرار معاش کنن اونا زندگی میکنن که روحشون سیراب بشه. منم در کلاس درسشون اومدم تو وادی درمان عمیق.